نتایج جستجو برای عبارت :

من مقصرم!

فرزام:فکر کنم من مقصرم نه؟؟  من:ها؟نه چیزه یعنی فکر کنم من اشتباه کردم آخه داشتم با موبایلم صحبت میکردم., فرزام:ولی اشتباه از من بود که یه دفعه ای جلوتون پیچیدم.   کارتش رو بیرون آوردو به من داد و گفت:من الان وقت ندارم کارت خدمتون باشه با من تماس بگیرید.  من در حالی که هاج و واج مونده بودم گفتم:بله ممنونم.
ادامه مطلب
Here am I ترجمه دلنشین لبیک است. 
انگار یک دوست قدیمی دست بگذارد روی شانه‌ات و بگوید روی من حساب کن. 
انگار یک رفیق با معرفت وقت به هم ریختگی اوضاع، جلو بیاید و بگوید من که نمرده‌ام، هستم. 
انگار وقت یارکشی و تنها ماندن، یک آشنا از راه برسد، سینه سپر کند که من اینجایم، با تو ... 
وقت یار کشی برای پسرهات می‌شود روی ما حساب کنی مادر؟ 
+ ز تن مقصرم از دولت ملازمتت؛ ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
+ روزهای احلی من العسل رجب گوارای وجود...
+ المستغاث بک یا ص
امروز در پاکت می نویسم:
پنج شنبه بودُ تب و تابِ پختن حلوا و چیدن خرماها ...
اشک و آهی از سر حسرت بر مزارش گرفتارم کرد ...
ای کاش مادربزرگ یک ماه بیشتر مهمان زمین بود،البته که فقط ای کاش ...
ساعت حوالی 5ونیم عصر بود که کلید حکم بازگشایی درب منزل را داد؛
گوشی به دست پی آذرم رفتم، بسیار دلتنگ دلش بودم.
به هرحال نمک زندگی حال مارا هم در مواردی چند گرفته بود! بحثمان شد ...
از همان بحث های عاشقانه که پشت هر جمله اش، خرواری از دوستت دارم های محکم چمباتمه زده!
امروز در پاکت می نویسم:
پنج شنبه بودُ تب و تابِ پختن حلوا و چیدن خرماها ...
اشک و آهی از سر حسرت بر مزارش گرفتارم کرد ...
ای کاش مادربزرگ یک ماه بیشتر مهمان زمین بود،البته که فقط ای کاش ...
ساعت حوالی 5ونیم عصر بود که کلید حکم بازگشایی درب منزل را داد؛
گوشی به دست پی آذرم رفتم، بسیار دلتنگ دلش بودم.
به هرحال نمک زندگی حال مارا هم در مواردی چند گرفته بود! بحثمان شد ...
از همان بحث های عاشقانه که پشت هر جمله اش، خرواری از دوستت دارم های محکم چمباتمه زده!
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
در اتفاقاتی که برایمان پیش می آید و نتایجی که کسب می کنیم ، آیا صرفا خودمان تاثیر گذار هستیم یا صرفا بقیه؟
قطعا گزینه دیگری هم که می تواند خیال همه مان را راحت کند این است که هم ما و هم بقیه. 
 
ولی یاد گرفته ام که وقتی یک اتفاق را به چند نفر نسبت بدهم آنگاه هیچ نتیجه درستی نمی توانم بگیرم. پس ترجیح می دهم که اگر اتفاقی می افتد و یا چیزی پیش میاید حتما نتیجه کار خودم بدانم و نه کسی دیگر. خب مشخص است که صرفا من تاثیر گذار مطلق نبوده و نیستم ولی بی شک
چند شبی از بلندترین‌شان در هزاروسیصدونودهشتمین سال هجری شمسی می‌گذرد و چند صباحی بیش به کریسمسِ دوهزاروبیستم باقی نیست... در این شبِ خلوتِ سردِ تاریک، دل امیرعلی نیز چنین می‌نماید... اما گاه‌به‌گاهی آهوانِ سرکشِ امید بر این پرده‌ی تاریک نقش‌هایی دل‌فریب به‌جای می‌گذارند... امیرعلی دل در گرو خالق این آثار دارد...
فی‌الحال فال امسال حافظ شیرین‌سخن -که حسین برایم باز کرد- مطلعی باشد بر این داستان امیرعلی...
 
رواق منظر چشم من آشیانه
حالا که قرار مدار عقد گذاشتیم,دلخوش خرید هامونو تقریبا کردیم ,امروز نشسته بودم لیست مهمان بنویسم ,رفتم از مامانم بپرسم فلانی چند نفرن?! که گفت صبا یکم دست نگه دار!!!! گفتم چرا ... گفت داداشت از تو بزرگتره ولی هنوز ازدواج نکرده ,درست نیست تو زودتر عقد کنی  داداشت دق میکنه!!!!! هاج و واج نگاهش کردم ,یعنی چی مامان? داداش که نامزد هم نداره من صبر کنم  تا عقد کنه! گفت تو یکی دوسالی صبر کن تا منم واسه داداشت یه زن خوب پیدا کنم!!!!!!!!!!! بعد سریع واسش عقد و عروسی
تو رفتی و سهمم از عشقت غمه
سر قلبم هرچی بیاد حقمه
یه لحظه از عشق تو غافل شدم
جنونو رها کردم عاقل شدم
تو که رفتی عقل از سر من پرید
نمیشه که عشق از مغازه خرید
تو رفتی و قلب من افسرده شد
دعاهای دشمن بر آورده شد
بماند هنوز تو فکرتم
نیوفتاده عشقت از سرم
تو رفتی و خنده با تو رفت
بماند خودم مقصرم
بماند هنوز تو فکرتم
دلتنگ صدای خندتم
بماند چی میکشم شبا
خودم با خودم تو خلوتم
Mehdi Ahmadvand Bemana
روزی یکی دوبار آرزوی مرگ میکنم
از خودم و زندگیم حالم بهم میخوره با خودم فکر میکنم 
یعنی فقط من اینطورم؟!؟! 
بخدا خیلی سخته زندگی با یه مرد روانی
مجبورم انگار!!!! 
هیچ راه خلاصی ندارم!!!!! 
پشتوانه ندارم، همین!!! 
کاش سر قضیه خیانتش همه چی و تموم میکردم
کاش وقتی دوباره به اون زنیکه زنگ زده بود تموم میکردم
کاش بمیرم تموم شه فقط
خستم، میدونم همه فکر میکنن من مقصرم
بزار هرطور میخوان فکر کنن ای کاش انقدر مرد باشم بتونم بزنم زیر همه چی
من مدام در حال غر
نمیدونم چرا هر چی خرِ پیر و الاغِ آبیه دور از جون شما میاد میچسبه به اسب سفید من! دیروز از دانشگاه که داشتم خارج میشدم من تو مسیر مستقیم داشتم میرفتم که یه منوببوسِ آبی(مینی بوس آبی) پیچید جلوی من و من که در این طور مواقع به هیش جنبنده ای اجازه تجاوز به حق اسب سفیدمو نمیدم کوتاه نیومدم و چون حق با من بود به مسیرم ادامه دادم! بدبختی الاغِ آبی هم کوتاه نیومد و شد آنچه نباید میشد!! خوشبختانه یکم فقط غوزکِ پای اسب سفیدم خراشیده شد که اونم چیزی نیست! 
ابروهامو انداختم بالا و چشمامو یه ذره گشاد کردم ... حس کردم خنده اش گرفت ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:- پس مراقب خودت باش ...بعد فشار محکم تری به دستم داد و گفت:- بچه جون ...آب میوه رو با دست دیگه اش از توی دستم کشید بیرون و لا جرعه تا ته سر کشید ... بعد دستمو ول کرد و گفت:- هری ...زهرمار و هری! انگار داره با اسب باباش حرف می زنه ... بغض گلومو گرفته بود .... بد تحقیر شده بودم ولی برای اولین بار می دونستم که خودم مقصرم ... برگشتم ... کیفم رو برداشتم و در حالی ک
سلام 
دختری ۱۹ ساله هستم، حدودا ۱ سال میشه که با  پسری که حدودا هم سنم هست آشنا شدم‌. هر دو مون دانشجو هستیم ولی رشته مون فرق داره. اول از هر چیز بگم که من قبل از ایشون با هیچ پسری دوست نبودم ... و اینم بگم ایشون پسر خیلی خوب و محترمیه از هر نظر و تو این مدت هم دوست خوبی برام بوده، بیشتر مثل یه دوست صمیمی... 
منم دوسش دارم و اگه یه روز برادر داشتم دوست داشتم مثل اون باشه، منتهاش عاشقش نیستم ... یعنی اوایل دروغ چرا، چون دوست داشتم بیشتر با جنس مخالف آش
چقدر رنگ‌ و بوی غربت گرفته  دلتنگی این روزهایم وقتی نمی‌دانم حتی برای کیست اصلا ناف این روزها را با همین دلتنگی بریده‌اند سر دلتنگی را به هر کار کوچک و بزرگ گرم می‌کنی خسته‌اش می‌کنی خشن‌اش می‌کنی به نفس‌نفس‌اش می‌اندازی آنقدر که ناگهان صدای خش‌خش استخوان‌هایش را می‌شنوی درست شبیه عابری که جان برگ‌های خشکیده را  زیر پا می‌گذارد  و بی‌‌تفاوت می‌گذرد... دلتنگی خودش را می‌کِشد می‌کِشد که خستگی در کند اما بدتر کِش می‌آید  کِش می
با عرض سلام 
چرا یک عده افراد بد ذات رو سفید می بینن؟، هر چقدر برای این شخص دلیل میارم و میگم که این ها خیرخواه من و تو نیستن، دارن ازت سوء استفاده می کنن، چنان خشمگین میشه و میگه تو خیلی آدم خوبی هستی؟، و طوری باهام رفتار میکنه که انگار من مقصرم و همین رفتار غیرمنطقی باعث بشه احساس بدی نسبت به خودم پیدا کنم و برای اینکه بیشتر از این آسیب نبینم از این شخص فاصله بگیرم و ارتباطم رو باهاش کم کنم، خصوصا که ایشون یکی از اعضای خانواده ام هست. 
اشخاص
محیط کاری جدید:
من هم یک بنده خدا هستم که ممکنه اخلاق و روحیات بد هم درونم باشه پس هیچگاه یک طرفه به همه نگاه نمیکنم
 
تو یک چند ماهه خیلی تحقیق و البته زیرابی رفتم که ببینم اطرافم چی میگذره. گاهی انقدر پیش رفتم که با عرض پوزش تا خصوصی ترین چیزهای همکارام مطلعم( میدونم کارم اصلا درست نبوده) اما بگذارید که بگم چرا تا این حد پیش رفتم.
من از لحاظ سن از همه کارمند های شرکت کوچکتر و قطعا کم تجربه تر و به همین خاطر همیشه یک سری میان و منو نصیحت میکنم و خ
کتاب خرخروی عرعرو هم پاره شد... توسط علی... اونم ساعت یک نصفه شب...
درحالی که پسرک کتاب رو آورده بود توی رختخواب تا براش بخونم، یهو به سرش زد که ببینه چطور میشه اگه این طرف صفحه رو بگیره بکشه و به اونور صفحه نزدیکش کنه!! که ناگهان برگه ی کتاب پاره شد. و علی با تعجب نگاهش کرد.
 گفتم پسرم! کتابت رو پاره نکن، خراب میشه ها!!! نگاهی به من کرد و بعد انگار که یهو یه چیزی یادش اومده باشه، زد زیر گریه!! حدود دودقیقه گریه کرد، بعد دوباره کتاب رو برداشت و صفحه ی بع
بعد از بارها و بارها و بارها و بارها فکر کردن به موضوعات الف، ب، جیم و دال در سال‌های گذشته، بعد از بارها پرسیدن «چرا الف و ب و جیم و دال اتفاق افتادن/نیفتادن؟»، «من چی‌کار می‌تونستم بکنم که اتفاق نیفتن/بیفتن؟»، «چه چیزی اشتباه بوده که حداقل در آینده دوباره مرتکبش نشم؟»، «اگه فلانی و فلانی، فلان طور رفتار می‌کردن، بهمان نمی‌شد؟»، «چه طوری بهشون بگم که باید بهمان طور رفتار کنن؟»، «چرا من؟»، «تکلیف این اشتباهات ناخواسته و ندونستهٔ خودم و
بسم رب
روز بعد از صحبتمونه..
یعنی همون موقعی که تلفن قطع شد و 6ساعت دیگه روش
 
 
ذهنم درگیره یه حرف هایی شدهو نگرانم بخاطرش، علت ایجاد اینها خودم بودم...
راستش دراختیار گذاشتن ادرس وبلاگ، انقدری مسئله چیپیده ای نیست و نباید باشه..
همونطور که در اختیار نذاشتنش..
 
اما اونی که ذهنمو مشغول کرده، حسِ آدم ها از این اتفاقه.
من ممکنه منطقا بدونم و بهت حق بدم که کاریو انجام بدی یا ندی 
اما نمی تونم جلوی احساسم رو بگیرم..
و من از این احساسی می ترسم که خودم ا
1-من از دوم دبیرستان که رفتم تجربی (و تنها دلیل تجربی رفتن من این بود که فکر میکردم فیزیک رشته ریاضی یه چیز خیلی خفنیه ولی زهی خیال باطل که با تجربی ها تقریبا هیچ فرقی نداره)از همون موقع اول امضام مینوشتم drmjns,سال اول که کنکور دادم اندازه جلبک درس خوندم و به جای درس خوندن تا دلتون بخواد وبلاگ دانشجوی پزشکی خوندم اونم ارشیوهای چندساله‌شون رو!!به خاطر همین خاطراتی که ازشون خوندم بعد سال اول دیگه پزشکی دوست نداشتم و به جاش به رشته ای به اسم بیوتکت
رفته بودم داروخانه شماره دو هلال احمر، باید دارویی خاص را می‌گرفتم، شماره‌ام 131 بود و حدود 35 نفر جلویم بودند. نشستم روی صندلی‌های انتظار، هیچکس حس صحبت با بغل دستی‌اش را نداشت، پیرمردی کنار من نشسته بود، هر شماره‌ای را که بلندگو می‌خواند نگاهی به من می‌کرد و می‌گفت شماره من بود؟ و من باید می‌گفتم نه پدر جان!او چند شماره بعد از من بود و گوش‌هایش خیلی سنگین بودند.نیمی از مراجعین مثل من شهرستانی بودند، از شهرهای کوچک و دورشان آمده بودند ک
آدم باید فقط خودشو بسپره به کار. و بیخیال همه چی بشه. انگار که از دنیا جدا بشه. انگار که تو دنیا فقط خودش باشه. تنها. تنهای تنها. برای چیزی که میخوام هنوز باید خودمو تعییر بدم. هنوز خیلی بدم.باید کاریو کنم که انجام ندادم تا حالا. خودمو از همه چیز جدا کنم. هنوز به اون حد از معرفت نرسیدم :دی ولی از امروز تصمیمم این شده انجامش بدم. نمیشه همه چیزو با هم داشت. واقعا باید دل بکنم از یسری چیزا که اگه نشه یا بهانه بیارم خب باختم. نمیترسم از باختن که اگه اتف
یا قادردنیا پره از سیستم های مختلف زنده و غیر زنده که کنار هم  درستش کردن؛ هر سیستمی از سیستم های کوچیک تر تشکیل شده، و توی هر مرحله ای، هر جزء ویژگی ها و وظیفه ی به خصوصی داره، که فقط اون باید انجامش بده و اگر درست انجام نشه کل سیستم رو معیوب میکنه، هرچند که بقیه ی اجزا در نهایت دقت عمل کنن؛ یک قطعه ی ناکارآمد عملکرد کل سیستم رو تحت تاثیر قرار میده، حالا تا وقتی که از همه ی قطعات مورد نیاز، یک نمونه ی کارآمد نداشته باشیم، سیستمی هم که انتظار دا
چند شب پیش بود که پست یه فعال حقوق زنان رو توی اینستا میخوندم و رسیدم به آخرای متنی که نوشته بود  #روابط_موازی! البته که ذکر کرده بود که اون متن فقط نظر و تجربه شخصی نویسنده ست و اعتبار دیگری ندارد ولی خب اصل مطلبی که بهش پرداخته بود این بود که چرا دچار روابط موازی میشیم و چه پیامد هایی داره و بیشترین آسیبش به خودمون میرسه. 
رابطه موازی چیه؟ اینکه شما با آدم های مختلفی در ارتباط هستید و ممکنه با توجه به خلا هایی که دارید توی یه رابطه بمونید و وا
روزهای پرفشار در زندگی روزهایی هستند که از فکر یک چیزی نمی‌توانی خارج بشوی. کلی کار سرت ریخته است اما تمرکز کافی برای انجام‌شان را نداری و بعد با انجام ندادن‌شان فشار پاسخ‌گویی و سرهم‌بندی هم سرت هوار می‌شود. دیروز از آن روزهای پرفشار بود. باید کلی کار را که در آخر هفته باید آماده می‌کردم جمع و جور میکردم و به هیچ کدام‌شان نرسیده بودم. خبر زوال جان یک انسان و آبروی انسان دیگری که همیشه او را به آرامش و هوشمندی می‌شناختم نیز حالم را بهم ر
قسمت اول را بخوان https://t.me/peyk_dastan/14692
قسمت 166
روبه رویم زانو می زند. دست هایش را روی دست هایم می گذارد. دوری نمی کنم از این گرمایش، که همیشه به دنبالش آواره و حیران بوده ام.
-ببخشید عزیزم. آره من مقصرم. من تو رو یکدفعه رها کردم. مقصر من بودم. ولی حال روحیم آنقدر خراب بود که نتونستم بیام دنبالت. من فقط به دنبال این بودم اسم هانیه را از زندگیم خط بزنم. بعدش هم برای داشتن آرسام تلاش کردم. وقتی که اوضاع روبه راه شد آمدم دنبالت. درست همون روز عقدت.
اشک هایم
بسم الله ...
یک سال از ماه رمضون سال قبل گذشت. از اردیبهشت سال97 تا الان که اردیبهشت 98 هست.
چه کردم؟!
 چه کردم از شب قدر سال قبل تا امروز که اولین شب ماه رمضونه؟!
بذار فک کنم.
سال قبل داخل خوابگاه طرشت بودم. مسئول هیئت خوابگاه بودم.
جزء خوانی قرآن و افطاری گذاشتیم... اینا مهم نیست. چی دارم می نویسم!
شبای قدر.
2 شب از شابی شبای قدر رو داخل خوابگاه مراسم گرفتیم.
 شب اول رو داخل خوابگاه موندم. یادمه برا مرسام خیلی سعی کردیم و تلاش کردیم که خوب بشه. قشنگ یاد
در خبرهای اینستا آمده بود که :
تعداد طرفداران « ت » به 16 میلیون نفر رسید .
با خودم فکر میکنم که چطور ممکن است ؟
بعد به خودم جواب می دهم :
این روزها خود غیر ممکن هم ممکن است .
از اینکه وقت میگذارم و در مورد کسی می نویسم
که ارزش حتی یک « حرف » را ندارد
و من هزارها حرف را به هم می پیوندم
تا صدها کلمه و دهها جمله بسازم  ،
شر شر عرق شرم از پیشانی ام جاریست .
با خودم می اندیشم :
هم اینک من چه چیزی کم از آن طرفدار دو آتشۀ آن آدم نما دارم ؟
اگر آن هوادار ،
دارو
رفته بودم داروخانه شماره دو هلال احمر، باید دارویی خاص را می‌گرفتم، شماره‌ام 131 بود و حدود 35 نفر جلویم بودند. نشستم روی صندلی‌های انتظار، هیچکس حس صحبت با بغل دستی‌اش را نداشت، پیرمردی کنار من نشسته بود، هر شماره‌ای را که بلندگو می‌خواند نگاهی به من می‌کرد و می‌گفت شماره من بود؟ و من باید می‌گفتم نه پدر جان!او چند شماره بعد از من بود و گوش‌هایش خیلی سنگین بودند.نیمی از مراجعین مثل من شهرستانی بودند، از شهرهای کوچک و دورشان آمده ب
دانلود آهنگ جدید بهنام خلاء سقوط
دانلود آهنگ بهنام خلاء به نام سقوط کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده سقوط با صدای بهنام خلاء از جوان ریمیکس
ترانه و موزیک : بهنام خلاء, تنظیم، میکس و مستر : محسن فرمایشیان
Download New Music Behnam Khalaa – Soghoot
 
آهنگ جدید بهنام خلاء عزیز، خواننده خوش صدا منتشر شد.
جدیدترین اثر بهنام خلاء، سقوط نام گرفته است.
این موزیک در سبک R&B می باشد.
ترانه و موزیک این اثر از بهنام خل
دانلود آهنگ جدید بهنام خلاء سقوط
دانلود آهنگ بهنام خلاء به نام سقوط کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده سقوط با صدای بهنام خلاء از جوان ریمیکس
ترانه و موزیک : بهنام خلاء, تنظیم، میکس و مستر : محسن فرمایشیان
Download New Music Behnam Khalaa – Soghoot
 
آهنگ جدید بهنام خلاء عزیز، خواننده خوش صدا منتشر شد.
جدیدترین اثر بهنام خلاء، سقوط نام گرفته است.
این موزیک در سبک R&B می باشد.
ترانه و موزیک این اثر از بهنام خل
سؤال :
 
 مهندس بخارایی ، کارگران من در غیاب من در محیط کاری
، شوخی میکنند و ممکن است دچار حادثه شوند ، اگر ا تفاقی بیفتد من مقصرم
 
 پاسخ :
 
 هرحادثه ای ویژگی های خود را دارد و بدون بررسی و
معاینه محل حادثه و استماع اظهارات اشخاص مرتبط و مطلع از موضوع و در نظر گرفتن شرایط
حاکم در قبل و در زمان بروز حادثه ، نمی توان یک نظر کارشناسی داد ، ولی به جِد به
شما سفارش و تأکید می کنم که مانع از انجام این کار یعنی شوخی کارگران با یکدیگر گردید
که در صورت بر
دوازده تا میخ رو دیواره و چند تا تخته پاره رو زمین. در اثر یک سهل‌انگاری فرو ریخت :)
به‌جای همه‌ی چیزهایی که نمیگم، باید یه چیزایی بگم که فک نکنم لال شدم :) مثلا اینکه هفته‌ی پیش صد و هفتاد و پنج قطعه! کیک درست کردم بردم حسینیه، تو مراسم احیا پخش کردم. نه بین صد و هفتاد و پنج نفر، بلکه بین احتمالا کمتر از پنجاه نفر :) اصلا احیام حیف شد، چون داشتم فکر می‌کردم که اون خانمه خیلی از مزه‌ی کیک هویجم تعریف کرد و اون بچه‌ها تند تند کیک‌های کاکائویی رو
1. امروز تا دلتان
بخواهد حالم خراب است. یکی از رفقای دانشگاهی ـ از آنهایی که انگار جز مهر و صفا
در سرشتشان نیست ـ پایان‌نامۀ دکترایش را فرستاده بود تا بخوانم و اگر احیاناً
مشکلی داشت رفع و رجوع شود. اول کار هم تصریح کرده بود که: «کار با همین وضع فعلی
هم جلو خواهد رفت و کسی متوجه اشکالاتش نخواهد شد، اما می‌خواهم اگر زمانی چاپش
کردم بی عیب و نقص درآید». تصحیح تفسیری از قرآن با رویکرد صوفیانه بود و آن قدر
برایم کدورت روح آورد که خدا گواه است حتی یک
طنز فو تبالیس  
=================
سلام اولسون آغلار گزن آقاما
گوز یا شینی یوزه دوزه ن آقاما
سگیز نوه ام  اوغلون اوچ قیزیم قربان
بو غملری گورو ب دوزن آقاما
 
رحمت اولسون کلامینین سو تونه
قو لاق وئر بیر سن سوزونون لو تونه
بیر عّده یئر تا پمور گجه یاتماقا
بیر عدّه ات آلورآتسون  ایتینه
 
ای قلمیم سوزی آیدین یاز آغلا
اوّلده ئوز قبرین گئدیب قاز آغلا
آیند ه ده سوزن چوخ آغلییاللار
اوزون یورما سوزی دوز یاز آز اغلا
 
چیخاتما یادیندان سنده تارینی
بیر عدّه وار
نماز صبح رو که می‌خونم دیگه نمی‌خوابم. دیشب عروسم زنگ زده و گفته امروز نوه‌مو میاره پیشم. می‌دونه که دوست ندارم بچه‌ها طولانی پیشم باشن، ولی این بار دلیل موجهی داره. امروز دفاع داره و نه خودش و نه پدر و مادرش و نه پسرم و نه همسرم و نه دخترام نمی‌تونن بچه رو نگه دارن. همه‌شون میرن اونجا. همه زیادی عروس خانواده رو تحویل می‌گیرن. از خودم یاد گرفتن، بیشتر از دخترام هواشو دارم، گرچه کمتر از اونا دوستش دارم :) حالا یه امروزو یه‌جوری با این دختر آ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

الان سئو کن! فردا سود کن...